معجون تمام خوشیها و آرزوهای بابا و مامان ، ملیسا خانم
چند وقت پیش داشتم تبلیغ تلویزیون رو نگاه می کردم ، یه تبلیغی بود که پدر پیری روی نیمکت باغ کنار پسرش نشسته بود و دائم یه گنجشک رو به پسرش نشون می داد و ازش سوال می کرد که این چیه ؟پسر چند باز جواب پدرش رو داد و بعد از مدتی عصبانی شد که ای بابا چند بار یه سوال رو می پرسی ؟ پیرمرد بلند شد و رفت دفتر خاطراتش رو آورد . دقیقا 30 سال پیش و در همون روز ، خاطره ای رو که نوشته بود برای پس بازگو کرد : با این توصیف : امروز با پسر سه سالم تو باغ نشسته بودیم که پسرم بیش از بیست بار یک گنجشک رو به من نشون داد و اسمش رو پرسید و من هم هر بار با اشتیاق بیشتر از بار قبل بهش جواب دادم : گنجشک . ملیسای عزیزم ، دختر زیبا و مه ر...